loading...
زیبافان پورتال جامع شامل عکس, خبر، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون، آشپزی، پزشکی، ورزشی
alirezaz بازدید : 315 چهارشنبه 08 خرداد 1392 نظرات (0)

داستان غمگین "امشب عروسیشه"

اوایل حالش خوب بود؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلاً طبیعی نبود. همش به من نگاه میكرد و میخندید.

به خودم گفتم: عجب غلطی كردم قبول كردم‌ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.

خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن كه اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممكن بود همه چیزو به هم بریزه و كلی آبرو ریزی میشد.

اون شب برای اینكه آرومش كنم سعی كردم بیشتر بهش نزدیك بشم و باهاش صحبت كنم.

بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت.

یه باره بی‌مقدمه گفت:  توهم ازاون قرصها داری؟

قبل از اینكه چیزی بگم گفت: وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه. انگار دارم رو ابرا راه میرم.... روی ابرا كسی بهم نمیگه دیوونه...!

بعد با بغض پرسید تو هم  فكر میكنی من دیوونه‌ام؟؟؟... اما اون از من دیوونه تره.

بعد بلند خندید و گفت: آخه به من میگفت دوستت دارم. اما با یكی دیگه عروسی كرد

و بعد آروم گفت: امشبم  عروسیشه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    آیـا بـاز هـم به زیـبافــان سـر مـیزنید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 133
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 15
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 68
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 341
  • بازدید ماه : 341
  • بازدید سال : 2,351
  • بازدید کلی : 57,570
  • کدهای اختصاصی
    کد کج شدن تصویر